مرگ را درمن بیا فریاد کن ،دارم بزن
بی صدا، آرام ،گامی در شب تارم بزن
مثل یک برگ جدا از شاخسارانم بیا
در خزانِ دل ،تو دستی بهر افکارم بزن
فکر مردن از سَرم دور است، من با زندگی
گشته ام مأنوس، خطی روی دیوارم بزن
رفتنت چندان برایم بد شده پس لااقل
جان من برگرد، حَدّی تو به رفتارم  بزن
از سکوتت ناله دارد ،این دل پُر  دردِ من
پس بیا حرفی برای این دل زارم بزن
پیشتر آ ، نیشتر خون در دلم کرده ببین
زخم دل را کن مداوا ،بعد از آن دارم بزن




 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها