زبانم باز شد ازمن تو رنجیدی،نفهمیدم
واشک از دیده باریدی ولرزیدی،نفهمیدم
به اشک و آه آزردم تمام بند بندت را
تو ازاین حال وکردارم چه ترسیدی،نفهمیدم
رخ همچون مهت ازمن گرفتی، چشمهایت گفت
کمی از عشق من در شک وتردیدی ،نفهمیدم
تو رفتی و سکوتت داشت صد فریاد درد آلود
که یعنی تو خودت هم عین تهدیدی ،نفهمیدم
به کوه سینه دردی مانده از جهلی که کردم من
زمن کینه گرفتی ومرا ،یعنی نبخشیدی،نفهمیدم
به  آنی از سر مهر  وبه دلسوزی جفا کردم
ز رفتارم  خطا دیدی و فهمیدی ،نفهمیدم
به شکوه باز کن لب را سکوت خویش را بشکن
گلایه کن مرا تو بد دهن دیدی، نفهمیدم
زکوی دل نرو جانا ،حریم عشق جای توست
بساط خویش را از چه تو برچیدی، نفهمیدم
مرا در خویش پیدا کن زپایم صد گره وا کن
تمنا میکنم، من راتو بخشیدی !نفهمیدم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها