بیادت هستم واین شعر گفتن ها بهانه ست
غزل گفتن فقط یک گوشه از این حرفهای عاشقانه ست
دلم بدجور می گیرد چواز تو دور ومهجورم
بخوان حال دلم بنگر که اینها ناله هایی شاعرانه است
زدرد دوریت از چشم خونبارم شب وروزم
وازهجران وغربت شام تارم چون فسانه ست
غزلهایم همه مملو زدرد وغربت وعزلت
واشعارم همه مرثیه هایی غمگنانه ست
سپاهانی ام وعشق وطن دارم چه فرقی می کند من را
که شهرم اردبیل وفارس ، قم یاهگمتانه ست
درآشوبم و بد جوراین  دلم گیر است می دانی
واین دلتنگی من خاطراتی کودکانه ست
شراب ومستی  ازجام تودارم من
واین مجنونی عشق تو رویای شبانه ست
دلم می خواهد از تو دوریم پایان پذیرد زود زود اما
برای استجابت شرط آن هم یک دعای مادرانه ست
سخنهایم تو باور کن ،غمم پایان پذیرد باز  واین
هجران وغمگینی غمی ناباورانه ست
میسر گرنشد وصل وغمین گر  مانده دل اینجا
نخور غم ای دل عاشق که این رسم زمانه ست
دعاهایم همه گردید اجابت موسم وصلت رسد بشنو
که در هرگوشه ازلطف خدایت صد نشانه ست
به کویت من بیایم با  دو صد شور وشعف از نو
چه حالی هست  دراین ره که دل سویش روانه ست


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها