گلی بودی گلستان از تو آباد
تو رفتی و گلستان رفت برباد
تو بودی ماه از تومشق شب داشت
از اینرو ماهرویی گشت ایجاد
شب مهتابی از فرط خجالت
کشیده ماه پایش را زبنیاد
چکاوک ها عجب شیرین زبانند
ورسم عشق را بردند از  یاد
خوشم با خاطرات تیر وخرداد
وصد انگیزه دارم من زمرداد
بیا ای مهربانم دست من  گیر
که جز تو نیست من را یار امداد
به کوی عشق  پرچم ها بلندند
به خاک عشق تو این پرچم افتاد
مرا سودای عشق و عاشقی کشت
زدرد عشق صدها داد وفریاد
فراموشم نخواهد شد عزیزم
تو بودی منشأ هر آنچه رخ داد
به بزم عاشقی سوزی ست بسیار
زحزن این دل غمگین ناشاد
جدا از تو نخواهدشد دل من
به رسم ووعده ی آن روزمیعاد
وظیفه جز به خدمت گو چه دارد
همان که نوکرت گردد قلمداد
به حکم خدمتت بستم کمر را
به تکریم وبه تعظیم تو استاد
به مژگان ترم جای تو والاست
به چشمانم بیا تا دل شود شاد
حقایق های این دل را بخوان تو
ولبخندی بزن بر شعر اضداد
شد این عمرم تبه دریاب ما را
تو رحمی کن براین شمع ره باد



 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها